مفرد مونث بي مخاطب!

ساخت وبلاگ
داشتم فکر می‌کردم ما یک پازلیم. در تمام زندگیمان، با هر کاری که می‌کنیم و هر تکانی که می‌خوریم، یک تکه از پازل را می‌سازیم و می‌گذاریم کنار تکه‌های دیگر. بعد یک وقتی، بسته به اندازه‌ی پازلمان، تمام می‌شود. بعد زمان کمی داریم. خیلی کم، به قدر چند نفس، که نگاه کنیم به کل پازل. ببینیم چه شکلی شده‌ایم. چه از آب درآمده‌ایم. می‌گویند که همه چیز در آن لحظات از جلوی چشم آدم رد می‌شود. و بعد پازلِ حل شده‌مان را می‌گذارند در جعبه‌ی کوچک و تنگش، درش را می‌بندند و می‌گذارند توی خاک.نه؟برچسب: من, من واقعی +  شنبه بیست و پنجم دی ۱۴۰۰| 20:38 | مفرد مونث بي مخاطب!  |  | مفرد مونث بي مخاطب!...
ما را در سایت مفرد مونث بي مخاطب! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bmasiha2905 بازدید : 90 تاريخ : جمعه 9 ارديبهشت 1401 ساعت: 23:16

امشب، هی دلم می‌خواهد بنویسم. وقت‌هایی اینطوری می‌شوم که توی یک جمع هستم و به دلایلی نمی‌توانم با کسی حرف بزنم. حالا دلیلش هرچیزی می‌تواند باشد. مثلا صدا خیلی بلند باشد، خسته باشم، آدم‌ها بی ربط باشند یا من، حس کنم هوا کم است! این وقت‌ها پناه می‌آورم به نوشتن. دقیقا در همین‌وقت‌ها ته هیچ صدایی نمی‌آید، یک نفر توی سرم شروع می‌کند به خواندن یک متن، و من شروع می‌کنم به نوشتنش.این بار، این جمع، که همه‌شان آدم‌های دوست‌داشتنی هستند، در اطرافم جریان دارند  و من آمده‌ام سراغ نوشتن.چطور همه‌جا اینقدر روشن است؟ و همه‌جا صدا هست؟ و آدم‌ها مدام حرف‌های جدی از جیبشان در‌می‌آورند و بحث‌های جدید دارند؟بعد یلدم می‌افتد که خودم هم همین‌طوری بودم. خودم هم همیشه کلی حرف داشتم و اطرافم پر از سر و صدا بود. هی فکر می‌کنم به اولش. به اینکه چه‌طور شروع می‌کردم به حرف زدن؟ چطور سر صحبت را باز می‌کردم؟بوی غذا می‌زند زیر دماغم. چطور بوی غذا می‌تواند اینقدر حالم را بد کند؟انگار آدمی نه فقط ساز و کارش، انگار گاهی حتی خودش هم عوض می‌شود.برچسب: من, من واقعی +  شنبه بیست و پنجم دی ۱۴۰۰| 21:4 | مفرد مونث بي مخاطب!  |  | مفرد مونث بي مخاطب!...
ما را در سایت مفرد مونث بي مخاطب! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bmasiha2905 بازدید : 101 تاريخ : جمعه 9 ارديبهشت 1401 ساعت: 23:16

فردا دوباره عمل دارم. این دومین عمل زندگیمه! دومین عمل در سی روز گذشته هم هست. خیلی جالبه. از بچگی وقتی یکیو می‌دیدم که دست یا پاش شکسته، عمل داره، یا دیگه کم کمش، ارتودنسی داره یا بریس بسته، حسرت می‌خوردم. حتی عینک هم دوست داشتم. چراشو دقیق نمی‌دونم. حس می‌کردم این آدما بدون اینکه کار خاصی بکنن، رفتن توی دسته‌ خاص و متفاوتی. به یک گروه دیگه علاوه بر بقیه گروه‌ها تعلق داشتن. توجه جلب می‌کردن‌ دیده می‌شدن، در عین حال مشکلشون حاد نبود. بعدا فکر کردم شاید اختلال شخصیت نمایشی داشتم و خودم بی خبر بودم. به هر حال، این روزا زیاد بهش فک  می‌کنم. این روزا واقعا دوست نداشتم کسی بدونه. عمل اول رو که واقعا آدم‌های محدودی می‌دونستن و عمل دوم رو هم به خاطر جای عمل و نقاهتش مجبور شدم به خانواده‌ی درجه یک بگم. معذبم. اذیتم. حس میکنم رفتم توی یک گروه دیگه. بدون اینکه بخوام دارم نگاه‌ها رو به تودم جلب می‌کنم و اینو دوست ندارم. اون اختلال شخصیت نمایشی ، نمی‌دونم الان کجاست؟ ولی واقعا این  پنهانکاری خود جدیدم عجیبه‌...برچسب: من, من واقعی +  یکشنبه سوم بهمن ۱۴۰۰| 22:30 | مفرد مونث بي مخاطب!  |  | مفرد مونث بي مخاطب!...
ما را در سایت مفرد مونث بي مخاطب! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bmasiha2905 بازدید : 97 تاريخ : جمعه 9 ارديبهشت 1401 ساعت: 23:16